ايستگاه دل‌هاي بي‌قرار حسين(ع) (حسينيه) بخش سوم
 
درباره وبلاگ


افکار آزاد=برداشت درست از زندگی...
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 19
بازدید ماه : 219
بازدید کل : 160621
تعداد مطالب : 204
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1



سقوط آزاد




محمدحسين قدوسي، فرزند شهيد قدوسي بود و نوة علامه طباطبايي. تير خورده بود به سينه‌اش و داشت دست و پا مي‌زد. رفتم كمكش كنم و شايد زخمش را ببندم. جلوتر كه رفتم، ديدم دارد با خون سينه‌اش وضو مي‌گيرد... مبهوت مانده بودم. گفت كمكم كن به حالت سجده بروم. كمكش كردم. پيشاني‌اش را بر خاك گذاشت و پر كشيد.

تانك داشت جلو مي‌آمد. مهمات‌ها ته كشيده بود. بايد خيلي دقت مي‌كرديم تا گلوله‌اي هدر نرود و صاف بخورد به هدف. محمد فاضلي، خيلي دقت كرد كه تانك را بزند، زد. تانك داشت مي‌سوخت...

محمد را ديدم كه ناگهان بلند شد و از خاكريز بالا رفت. گفتم كجا؟ گفت: خدمة تانك دارد مي‌سوزد. گفتم: خودت زدي. گفت: تكليف من زدن تانك بود، اما حالا مي‌بينم يك انسان دارد مي‌سوزد و تكليف من نجات اوست!

سهام با آن‌كه دختر بچه‏اي بيش نبود، غيرت و رشادت را از مادر بزرگ‏هاي خود به ارث برد. كوزه آبي به سر گرفته، به همراه دوستانش راهي رودخانه شدند تا آب بياورند. عراقي‏ها مزاحم آنان شدند و يكي از مزدوران بعثي با گلوله، كوزه دختران را بر سرشان مي‏شكست، سهام مثل شير مي‏غريد: «مگر شمر هستي؟!» اين حرف سهام براي بعثي‌هايي كه حرمت عرب‌ها را هم نگه نمي‌داشتند. سنگين بود. اين بار به جاي كوزه، پيشاني سهام هدف تير قرار گرفت. خبر شهادت سهام به سرعت پخش شد. غيرت مردم هويزه آنان را تحريك كرد تا اين بار مردم كاسه و كوزه كه هيچ، بند و بساط زورگويي آنان را جمع كنند. فرداي آن روز، دهم مهر، پايگاه مزدوران سقوط كرد و بعثي‌ها با خفت فرار كردند.

چند روز بعد دستور مي‏رسد كه مردم بايد هويزه را ترك كنند. خيلي سنگين بود، اما چاره نداشتند؛ چرا كه خطر در كمين بود. آنان كه بايد مي‏رفتند، دل­شكسته و غمگين خانه‏هاي خويش را رها كردند و جز جوانان و نوجوانان و عده‏اي پيرمرد و پيرزن و افراد بي‏بضاعت كسي نماند. مهاجرين رفتند تا خبر مقاومت مردانه مردم هويزه را به ديگران بدهند و بازماندگان ماندند تا حماسه بيافرينند. هويزه خلوت شده بود و مي‌رفت تا حماسه‌اي بيافريند.

از شهرهاي اطراف نيروهاي كمكي مي‏رسد. كم كم سپاه هويزه سازمان­دهي و منظم مي‏شود. عمليات‏هاي شناسايي انجام مي‏گيرد. در همان روزهاي اول، 25 آبان، حصر سوسنگرد شكسته شد. دو روز بعد، 27 آبان­، سيد حسين علم‏الهدي با عده‏اي دوستان اهوازي خود، كه از دانشجويان پيرو خط امام بودند، وارد هويزه شدند، تا جاودانه تاريخ شوند.

از فرداي ورودشان مقدمات عمليات‏هاي ايذايي را شروع كردند. بچه‏ها در استتار كامل با چند كيلومتر پياده‏روي، تا قلب دشمن جلو مي‌رفتند. مين‏هاي هجده كيلوگرمي ضد تانك را در جاده مي‏كاشتند و برمي‏گشتند.

هفته دوم دي ماه سال 59 بود و بني‏صدر هم فرمانده كل قوا. دفاع و بازپس‏گيري خاك، كم‏ترين توقع مردم از بني‏صدر بود. فرمانده‌هان ستاد مشترك ارتش، يك عمليات چهار مرحله‏اي را طراحي كردند.

مرحله اول عمليات براي آزادسازي جفير و پادگان حميد، صبح روز پانزده دي شروع شد، اما ناقص ماند. مرحله دوم، فرداي آن روز ساعت هشت صبح آغاز شد. نيروها به طرف پادگان حميد و جفير حركت كردند، اما آتش دشمن شديد بود و عمليات متوقف شد. علم‏الهدي و يارانش خبري از عقب‏نشيني نيروهاي زرهي خود نداشتند. آنها در محاصره كامل تانك‏هاي دشمن قرار گرفتند. كمبود آب، غذا، مهمات، تجهيزات و بالأخره نيروهاي عاشورايي و كربلايي حسين علم‏الهدي و يارانش مردانه ايستادند و به شهادت رسيدند و بدن مطهرشان در زير تانك‏ها له شد تا جاودانه گردد.

يك سرباز عراقي مي‏گويد: «در محله‏اي كه ما مستقر بوديم، يك پيرزن و پيرمرد باقي مانده بودند و روزي يك بار براي گرفتن غذا نزد ما مي‏آمدند. يك روز كه به مقر آمده بودند، يكي از افسران ضد اطلاعات وارد مقر شد و آن دو را ديد. پرسيد: «چرا به اينها غذا نمي‏دهيد؟» از مقر يك گالن نفت آورد و روي پيرزن خالي كرد. بعد كبريت زد. پيرزن در آتش مي­سوخت، جيغ مي‏كشيد و سرانجام بر زمين افتاد و ذره ذره سوخت. پيرمرد ضجه مي‏زد. ستوان او را كشان‏كشان تا رودخانه برد. دست و پايش را با سيم تلفن بست و او را در رودخانه انداخت. آخرين بار پيرمرد را ديدم كه چند بار در رودخانه بالا و پايين رفت و بعد ناپديد شد.»

با عزل بني صدر از فرماندهي كل قوا، عمليات بيت‏المقدس با رمز «يا علي‏ابن‏ابي‏طالب(ع)»، انجام شد و روز هجدهم ارديبهشت 61، رزمندگان اسلام دشمن را مجبور به عقب‏نشيني كردند. هويزه خيلي خوشحال شد كه به دامان سرزمين ايران بازگشت و امروز هويزه خوشحال است كه در آغوش خود پيكر قطعه قطعه شده حماسه آفريناني چون علم‌الهدي را دارد.

اما هويزه و مقبره شهداي آن را اگر هم تا حالا نديده‌ بودي، مي‌دانستي كه آنجا آرامگاه علم‌الهدي و دانشجويان همرزمش است. زيارتي و راز و نيازي و غبطه‌اي است و... بيرون كه مي‌آيي روبه‌رو سايباني مي‌بيني. جلوتر كه مي‌روي تعدادي قبر مي‌بيني در چند رديف زير سايبان، روي قبرها را مي‌خواني اسم‌ها همه بومي و سن‌ها از نوجوان چهارده پانزده ساله تا پيرمرد شصت هفتاد ساله. پرس‌وجو كه مي‌كني مي‌گويند اجسادشان را پس از هفده ماه، از زير آوار بيرون كشيدند؛ در حالي كه خانواده‌هايشان هم از سرنوشت‌ آنان خبر نداشتند. از آنان نيز خبري بگير..


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, :: 12:27 ::  نويسنده : یکی